Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

نام کاربری:
کلمه عبور:


عضویت در سایت

بازیابی رمز عبور

برآورد قیمت کیلوگرم و تومان می باشد.

شما در حال مشاهده ی قیمتهای هفته ی گذشته هستید
با عضویت در سایت قیمت های روز را مشاهده کنید












آیا چین به بزرگترین اقتصاد جهان تبدیل می شود؟

آیا چین به بزرگترین اقتصاد جهان تبدیل می شود؟

آیا چین به بزرگترین اقتصاد جهان تبدیل می شود؟

در اوایل دهه 60 میلادی، رییس جمهور وقت آمریکا (جان اف. کندی) پیش بینی کرد که شوروی در سال 1984 بزرگترین اقتصاد جهان خواهد شد. در همان مقطع زمانی، کارشناسان، برزیل را معجزه اقتصاد می دانستند و انتظار سبقت تولید ناخالص داخلی این کشور از اروپا را داشتند. در دهه 80 هم اگر کسی با پیش بینی این که ژاپن تا آخر قرن به بزرگترین اقتصاد جهان تبدیل می شود مخالفت می کرد با انگ نژاد پرست بودن مواجه می شد!
اما تاریخ چگونه رقم خورد؟ سهم شوروی از اقتصاد جهانی 20 سال بعد از پیش بینی کندی به یک سوم دهه 70 میلادی رسید (6 درصد) و در اواخر دهه 80 هم کل نظام سیاسی فرو پاشید. برزیل در اوایل دهه 80 با یک ابربحران بدهی روبرو شد و ژاپن نیز سی سال بعد از آنکه سهمش از اقتصاد جهانی به 18 درصد رسید با سهم کمتر از 4 درصدی کاملا به حاشیه رانده شد. حالا آیا چین که در کمتر از سی سال سهم خود از اقتصاد جهانی را ده برابر کرده (از 2 درصد به نزدیک 20 درصد) و در یک قدمی آمریکا قرار گرفته، می تواند یک مثال نقض تاریخی باشد؟ پاسخ من به دلیل شباهت مدل رشد چین به نمونه های فوق، «خیر» است.
در دهه 80 میلادی که اصلاحات اقتصادی در چین شروع شد، این کشور بسیار فقیر و نیازمند سرمایه گذاری بود و به تازگی از سایه سنگین نیم قرن درگیری با ژاپن، جنگ داخلی و مائویزم بیرون آمده بود. کل کشور با جمعیت یک میلیارد نفری نه ظرفیت تولید صنعتی داشت، نه چیزی به اسم اتوبان و نه تعداد فرودگاه های کشور بیش از انگشتان دو دست بود!
چین در آن فضا بر پایه همان فرمولی عمل کرد که بقیه مدلهای موفق توسعه بر مبنای سرمایه گذاری پیش گرفتند: منابع را از مصرف کنندگان (خانوار) به سمت سرمایه گذاران (شرکتها، ثرومتندان و دولت) هدایت کرد. این کار با تلفیق سه ابزار یعنی نرخ بهره واقعی منفی، ارزش ارز ضعیف تر از حد معمول و هزینه دستمزد کمتر از متوسط جهانی میسر شد. چون نیاز به سرمایه گذاری بالا بود طبیعتا اکثر سرمایه گذاریهای انجام شده مولد بودند و به رشد اقتصادی منجر شدند. به این ترتیب، نرخ رشد تولید ناخالص داخلی کشور برای سه دهه در محدوده سالانه ده درصد محقق شد در حالی که نرخ رشد درآمد خانوارها بین 6 تا 7 درصد سالانه بود. بنابراین، سهم درآمد خانوار از کل GDP کشور همزمان با بزرگتر شدن کیک اقتصاد کوچکتر شد اما میزان رشد مطلق درآمدها به اندازه ای بود که خانوارها خرسند بودند.
اما وقتی بالاترین نرخ سرمایه گذاری تاریخ (سهم از GDP) و بالاترین نرخ رشد سرمایه گذاری تاریخ جهان آن هم برای طولانی ترین دوره تاریخی را دارید ، نیازهای سرمایه گذاری به سرعت به نقطه اشباع می رسد. چین در اواخر دهه 2000 میلادی به این نقطه رسید. از آنجا به بعد، اصرار به تداوم مدل رشد قبلی (که ذی نفعان قدرتمندی دارد از این رو تغییر آن آسان نیست) تنها به انباشت پرشتاب بدهی انجامیده است. یعنی هر چه چینی ها بیشتر پل می سازند، اتوبان می سازند، خانه می سازند (حدود یک چهارم مسکن در چین خالی است!)، قطار سریع السیر می سازند و ... ارزش افزوده واقعی اقتصادی ایجاد نمی شود و نتیجه این سرمایه گذاری های غیر مولد، افزایش حجم بدهی به میزانی بیش از توان بازپرداخت بدهی هاست.
اما فرجام این مسیر چه خواهد بود؟ شباهت ها با ژاپن زیاد است . انتظار می رود که انباشت بدهی کنونی در چین (چهار برابر GDP و کماکان رو به رشد) به یک دوره دردناک تطبیق یعنی رشد اقتصادی نزدیک به صفر منجر شود. تفاوت مهم این است که ناترازی اقتصاد چین نسبت به ژآپن دهه 80 به مراتب حادتر است.
نتیجه این است که نه تنها چین تا دو دهه دیگر به بزرگترین اقتصاد جهان تبدیل نمی شود بلکه احتمالا سرنوشتی تلخ تر از به حاشیه رانده شدن ژاپن انتظار آن را می کشد.

لطفاً برای ارسال نظر ابتدا وارد حساب کاربری خود بشوید
اگر تاکنون ثبت نام نکرده اید ، روی این لینک کلیک کنید